دستهایم به آرزوهایم نرسید
آنها بسیار دورند...
اما درخت سبز صبرم می گوید:
امیدی هست...
دعایی هست...
خدایی هست...!
............................
تو را آرزو نخواهم کرد، هیچ وقت!
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت
که خودت بیایی،
با دل خود،
نه آرزوی من
ادامه...
در نیمه های شامگهـان، آن زمان که ماه زرد و شکـسته، می دمد از طرف خاوران استاده در سیاهی شب، مریم سپـید آرام و سرگـردان او مانده تا که از پس دندانه های کوه مهـتاب سرزند، کشد از چهـره شب نقاب بارد بر او فروغ و بشوید تن لطیف در نور ماهـتاب بستان به خواب رفـته و می دزدد آشکار دست نسیم عـطر هـر آن گـل که خرم است شب خفـته در خموشی و شب زنده دار شب چشمان مریم است مهـتاب، کم کمک ز پس شاخه های بـید دزدانه می کشد سر و می افکـند نگـاه جویای مریم است و هـمی جویدش به چشم در آن شب سیاه دامن کشان ز پـرتو مهـتاب، تـیرگـی رو می نهـد به سایهً اشجار دوردست شب دلکـش است و پـرتو نمناک ماهـتاب خواب آور است و مست اندر سکوت خرم و گـویای بوستان مه موج می زند چو پـرندی به جویـبار می خواند آن دقـیقه که مریم به شـستـشو است مرغـی ز شاخسار
زندگی رسم خوشایندیست..
نفس بکش مریمی.
نفس بکش...
هاااااااااااااااااااااااااااااااااا
خیلی بلند دارم میکشم
سلام آفرین که راهه درستو انتخاب کردی
خدا خیلی خوب کمکت میکنه
تو میتونی...
بهترینها رو برات از خدا میخوام
مرسی عزیزه دلم
تو وبلاگ شما چطوری میشه نظر داد روی بقیه پستا؟؟؟؟
پستایی رو که کامنت نخوام لینک نظراتشو میبندم مهربون
پس بخند دختر خوب خدا خیلی بزرگه
سلام
با مجموعه جوابیه های شعر سیب آپم.خوشحال میشم بیای
دیر زمانی ست
اشک آرزوی چشمانم شده
گونه هایم به کویری خشک می ماند
و دلم ناقوس وار می تپد
برای آمدنت
که رویا شده
و انتظار عادت.
کم میای نت مهربون دلم برات تنگ شده .
سرم شلوغ شده مهربون
مریم
در نیمه های شامگهـان، آن زمان که ماه
زرد و شکـسته، می دمد از طرف خاوران
استاده در سیاهی شب، مریم سپـید
آرام و سرگـردان
او مانده تا که از پس دندانه های کوه
مهـتاب سرزند، کشد از چهـره شب نقاب
بارد بر او فروغ و بشوید تن لطیف
در نور ماهـتاب
بستان به خواب رفـته و می دزدد آشکار
دست نسیم عـطر هـر آن گـل که خرم است
شب خفـته در خموشی و شب زنده دار شب
چشمان مریم است
مهـتاب، کم کمک ز پس شاخه های بـید
دزدانه می کشد سر و می افکـند نگـاه
جویای مریم است و هـمی جویدش به چشم
در آن شب سیاه
دامن کشان ز پـرتو مهـتاب، تـیرگـی
رو می نهـد به سایهً اشجار دوردست
شب دلکـش است و پـرتو نمناک ماهـتاب
خواب آور است و مست
اندر سکوت خرم و گـویای بوستان
مه موج می زند چو پـرندی به جویـبار
می خواند آن دقـیقه که مریم به شـستـشو است
مرغـی ز شاخسار
خدا بد نده .
انشالله هرچیزی هست زودتر حل میشه.
اوهوم
کارکتر رو اشتباهی گذاشتم !
sry
به دنیا بخند تا دنیا به روت بخنده
همیشه شاد باشی
سلام مریم جون خیلی خوبه که برگشتی


مریم دلم داره آتیش میگیره
حالو هواتو بهتر از هر کسی میتونم درک کنم ...