مریمی

مریم مینویسد

مریمی

مریم مینویسد

3

امروز سر میز صبحانه به مامان خانوم میگم : دوست دارم تا ترم بعد که میرم دانشگاه ازدواج کنم


آقای کوچک خانواده با کمی صدای قاطی شده با غیرت میگوید : خجالتم خوب چیزیه


مامان خانوم میگوید : چرا؟


مریمی میگه : اخه میخوام ابروهامو بردارم و تغییر کنم


مامان خانوم با تعجب میگوید : خب اینکه ازدواج کردن نمیخواد ،

پاشو برو همین الان ابروهاتو بردار ،

برا یک ابرو برداشتن میخوای خودتو بدبخت کنی دیوونه ؟ (به شوخی گفت)


مریمی میگه : آخه میخوام وقتی میپرسن چی شده تغییر کردی بگم ازدواج کردم


مامان خانوم و آقای کوچک خانواده این قیافه ای میشوند : 






خداییش خیلی دوست دارم الان ازدواج کنم

نه اینکه ازدواج کنم برم سر خونه زندگیم

ولی یکی رو داشته باشم که همه جوره خیالم راحت باشه


میگم خیالم راحت باشه

منظور این نیست که از ترشیدگی میترسم

اخه هنوز سنی ندارم که بخوام به ترشیدگی بودنم

یا ترشیده شدنم فکر کنم


(هرچند که من صد در صد مخالفم با این لغت ترشیده)


ولی دوست دارم

یکی باشه که بدونم هست

که بدونم تا ابد کنارمه

که ...


بابا منظورمو بفهمید دیگه




کلا این نیاز هر دختر و پسریه

که به یک سنی میرسه

احساس میکنه به یکی نیاز داره


منم الان به مخاطب خاصم نیاز دارم

اینکه کنارم باشه


دوران عقدو خیلی دوست دارم

دوست دارم الان عقدم کنن

تا وقتی که درسم تموم میشه

برم سر خونه زندگیم


خیلی خوبه




پی نوشت :


یک جمله ای هست که همیشه میگه:


مراقب آرزوها و افکارتان باشید


منظورش اینه که به هر چیزی که فکر کنی

و آرزوشو داشته باشی

بهش میرسی

واسه همین میگه مراقب باش که درست فکر کنی

و درست آرزو کنی


خودم هنوز نمیدونم این فکری که تو سرمه

این خواسته ای که دارم

واقعا خوبه یا نه


فکر کردن که بهش خوبه

ولی اینکه تو اون موقعیت قرار بگیری

نمیدونم


شاید بد باشه

شاید سخت

شاید غیر قبال تحمل


واقعا نمیدونم


ولی وقتی زندگی و رابطه ی

مهردادو آرزو

و مهران و آیدا

و مخصوصا

مخصوصا

مخصوصا

مامانو بابارو میبینم


دلم میخواد منم واسه خودم

یک همدم

یک مهربون

یک ادم واقعی

یک مخاطب خاص داشته باشم


وقتی که آرزو با آرامش سرشو میزاره رو شونه مهرداد

یک حس خاصی میاد سراغم

یک فکر خاص

یک رویای خاص

یک آرزوی خاص


با خودم میگم حتما خیلی لذت بخشه


وقتی خودم میرم کنار مهردادم

یا مهرانم

یا میلادم میشینم

(میم مالکیت همیشه نشان گر عشق و علاقه است)

و سرمو میزارم رو شونه هاشون

به قدریس لذت میبرم که حد و اندازه نداره

و یک احساس امنیت میاد سراغم

اینکه همیشه و در هر شرایطی میتونم با خیال راحت

بهشون تکیه کنم


ولی میدونم که حس من

با حس آرزو

خیلی خیلی فرق داره


آرزو سرشو میزاره رو شونه شریک زندگیش

ولی من میزارم رو شونه ی برادرم

حامی که دارم


...


نمیدونم

ولی دوست دارم این حسو

تجربه کنم


همین

...




برای مخاطب خاص نوشت:


بیا تا سرمو بزارم رو شونت ببینم چه حسی داره


بیا تا زود برم ابروهامو بردارم


(این جمله ی آخری شوخی بود جدی نگیر)



ولی فکرشو بکن چقدر جالب میشه

که معیار یکی واسه ازدواج

برداشتن ابروهاش باشه