مریمی

مریم مینویسد

مریمی

مریم مینویسد

9

حرفی ندارم بزنم

فقط اومدم پارازیت بدم و برم 




امروز خیلی دوست داشتم رو یک موضوع جدید

و یک مبحث جدید بحث کنم

و عقایدمو به زبون بیارم


ولی وقتی فکر میکنم میبینم یکمی بی حوصله هستم


باشه واسه یک اپ دیگه


بعدشم تو این دوروز کلی حرف زدم


خوبه تازه این وبلاگو زدم


تو دو روزه بیشتر عقایدمو به قلم آوردم


والا


بستونه دیگه




فعلا

8

چند روز پیش

یا بهتره بگم دو هفته پیش

یکی بهم پیشنهاد داد

گفت اول با هم آشنا میشیم بعد به ازدواج فکر میکنیم

و اگر تفاهم داشتیم با هم ازدواج میکنیم


البته خودش که نیومد جلو اینارو بگه


به عاطی گفته بود

عاطی هم اومد حرفاشو به من گفت


وقتی که فکر کردم

و حساب کردم

دیدم این سومین پسری که تو محیط دانشگاه منو دیده و اومده جلو

و خواستشو گفته


به عاطی گفتم باید در موردش فکر کنم


وقتی رسیدم خونه دوست داشتم جریانو به مامان بگم

ولی ترسیدم نگرانم بشه

و از فردا که میرم دانشگاه

یکسر تو دلش دلهره باشه که مریم رفت کسی مزاحمش نشه

کسی بهش پیشنهاد نده

مریم گول کسی رو نخوره

و فکرای اینجوری


واسه همین نشستم کاملا فکر کردم


دوباره تمام معیار هایی رو که داشتم رو کاغذ اوردم

و تمام چیزهایی که از اون میدونستم

و چیزهایی که فکر میکردم تو این رابطه به ضررم باشه

و به نفع من باشه

رو کاغذ نوشتم

و گذاشتم جلوم


بعضی چیزاش با هم جور در نمیومد


دوباره عمیق نشستم فکر کردم

و واسه گرفتن چندتا اطلاعات دیگه باهاش تماس گرفتم

اخه اطلاعاتم در مورد خانوادش و فرهنگشون کامل نبود

و دوست داشتم این اطالاعاتو با یک دیدو بازدید ساده به دست بیارم

و خانوادمم در جریان قرار بگیرن


به عاطی زنگیدم


گفتم اونطوری هست که الان با خانوادش پاشه بیاد خاستگاری؟

عاطی زیره خنده

گفت رومینا این هنوز درسش تموم نشده

اومده تورو دیده تو دانشگاه و خوشش اومده

حالا میخواد ببینه چه جور دختری هستی

و با هم تفاهم دارین یا نه


بهش گفتم عاطی تو که خانواده ی منو میشناسی

بی نهایت منطقی هستن

و هیچ وقت به من بی اعتماد نبودن

و نیستن

نمیخوام از اعتمادشونم سواستفاده کنم

بگو پاشه با خانوادش بیاد یک جلسه خونمون

تا خانواده همو ببینن

اگر خانواده ها همو دیدن

پسندیدن

خب باشه

منو اون اینقدر در ارتباط هستیم

تا بیشتر با هم آشنا بشیم

و همو بشناسیم

اگر به هم میخوردیم که تصمیم جدی میگیریم

اگرم نمیخوردیم که از ما بخیر

از اون به سلامت


عاطی خندیدو گفت رومی اونو با خودت مقایسه نکن

خانوادش مثل تو منطقی نیستن که بیان یک جلسه با مامانو بابات حرف بزنن


گفتم پس ولش کن عاطی جان


با تعجب گفت چرا اخه ؟

گفتم واسه اینکه من همیشه برام خانواده ی طرفم مهم بوده

و جزء اولین و مهمترین معیارهام واسه انتخاب شریک زندگیمه

وقتی که الان خودت داری میگی خانوادش مثل خانواده ما نیستن

و داری میگی خانوادشون سطح فرهنگشون به ما نمیخوره

پس واسه چی الکی خودمو گول بزنم و الاف کنم


عاطی گفت تو که نمیخوای با خانوادش باشی

میخوای با خود پسره باشی


از حرفش خوشم نیومد


بهش گفتم عاطی اینو نگو

خودت میدونی من با خانوادم چقدر صمیمی هستم

و چقدر بهشون وابسته هستم

و همین وابستگی رو میخوام با خانواده ی همسرم داشته باشم

وقتی که سطح فرهنگ ها به هم نمیخوره

نمیخوام که بهش فکر کنم

چون در آینده هم من زجر میشکشم

هم اون


عاطی حرفی نداشت بزنه

گفت باشه رومینا

تو درست میگی

من بهش میگم جوابت منفیه


منم ازش تشکر کردمو تلفنو قطع کردم


الانم این خاطره و این تجربه رو بازگو کردم

تا یک بحثی رو باز کنم

اونم در مورد خانواده است 


خانواده بی نهایت مهمه در انتخاب شریک زندگی

به قدری مهمه که حد و اندازه نداره


ثروت

شغل

در آمد

ماشین

خونه

و ...


اینا همش به دست میاد

و چیزیه که با تلاس میتونی بهشون برسی

ولی یک خانواده

رو ایمان

اعتقاد

دیدگاه

منطق

رفتار

عادت ها

و خیلی چیزا های دیگه ی فرزندشون اثر میزارن

و فرزندشونو طبق

معیار ها و عقیاد و دیدگاه خودشون بزرگ میکنن


بچه کم کم

ذره ذره

تو این خانواده بزرگ میشه

و با این طرز ایمان

با این عقاید و دیدگاه بزرگ میشه

و رفتار های خانوادش

عادت های خانوادشو الگوی خودش قرار میده

و کم کم این عادت ها و رفتارها

جزئی از زندگیش و خلق و خوی بچه میشن

و با این عقاید بزرگ میشه


و تو اینقدر توانا

و قادر نیستی

که زمانو به عقب برگردونی

و تمام نقص ها

کمبودها

اشتباهات

و خیلی چیزاهای دیگه رو درست کنی


وقتی که خانواده ی طرف مقابلت

با خانواده ی تو

در یک سطح نیستن

نباید تن به این زندگی بدی


من خودم کتاب زنان ونوسی و مردان مریخی رو خوندم

میدونم چی میگه

و کاملا حرفاشو قبول دارم

و میدونم عشق هم مهمترین رکن و اساس زندگیه


ولی اگر شما سعی کنید که همون اول

کسی رو انتخاب کنید

که در سطح و فرهنگ خانواده ی خودتون باشه

باور کنید به خیلی از مشکلاتی که قراره تو زندگی سر این موضوع پیش بیاد

خاتمه دادید

و اصلا سراغ این مشکلات نمیرید 


پس چقدر خوبه که همیشه با چشم باز انتخاب کنیم

بپسندیم

عاشق بشیم

و زندگی کنیم



خانواده واسه من یکی از مهمترین معیار های انتخاب همسر

چون دوست ندارم فردا کدورتی سر این موضوع پیش بیاد


وقتی که زندگی مشترکتو شروع میکنی

چه بخوای چه نخوای

مشکلاتی توش هست


هیچ زندگی وجود نداره که توش مشکلات نباشه

همه ی زنو شوهر ها سر یک موضوعی با هم مشکل دارن


و چقدر خوبه که تا خودت میتونی

و توانایی شو داری

طوری و به گونه ای انتخاب کنی

که از خیلی از مشکل ها خودت با انتخاب درست خودت جلوگیری کنی


یکیش همین خانواده است


تو شاید اخلاق و عقاید همسرتو زیاد نشناسی

و تا زندگیتو زیر یک سقف شروع نکردی

نفهمی که چه جور ادمیه

ولی میتونی قبل از انتخاب به خانوادش فکر کنی

و از چندتا مشکل بزرگ جلوگیری کنی



ته نوشت : 


آخ که چقدر حرف زدم

خودمم میدونم



برای مخاطب خاص نوشت :


عزیزم

طوری باید همو انتخاب کنیم که خانوادهامون به هم بخورن



(یک کلام از مادر عروس)


7

آخرین جملاتش مانند یک کودک زیبا بود

پاک بود

فراموش نشدنی بود


دوست دارم

دوست دارم

دوست دارم



امروز یک نوشته ای میخوندم که داشت از معجزات این جمله حرف میزد

اینکه این جمله چقدر میتونه تو زندگی های مشترک

یا تو خانواده ها

یا تو رابطه های دوستانه

معجره ایجاد کنه


دوستت دارم



چقدر خوبه که یک زنو شوهر

این جمله رو همیشه بین خودشون مقدس نگه دارن

و همیشه ی همیشه ازش استفاده کنن


متنفرم از زن و شوهر هایی که

از این جمله زمانی استفاده میکنن که میخوان جو به نفع اونا باشه

مثل اینکه از زنشون یا شوهرشون چیزی میخوان

و این جمله رو به صورت گول زدن طرفشون استفاده میکنم


وای

اسم این کار ریا کاریه


و هیچ جرمی بالاتر از این نیست که با همسرت ریاکاری کنی و دو رو باشی براش


خب وقتی یک چیزی ازش میخوای

مثل ادم بهش بگو

چرا دیگه این جمله ی به این قشنگی رو به گند میکشی

والا ...


دوست دارم همیشه جمله رو تقدیم مخاطب خاصم کنم


یک چیزی بگم

ولی خجالت میکشم


خب دیگه

هرکسی خجالت میکشه

وقتی باهاش اونقدر صمیمی بشی

دیگه خجالت نمیکشی



برای مخاطب خاص نوشت :


مخاطب خاص مهربونم

میخوام از الان به گفتن این جمله عادت کنم

و کم کم بگم

تا خجالتم بریزه


ولی خواهش میکنم تو این آپی که کردم نخواه که بگم


الان که جلوم نیستی

و نمیشناسمت

و نمیدونم کی هستی

و فقط دارم ازت مینویسم

خجالت میکشم بگم

وای به اون روزی که جلوم باشی و من بخوام اینو بگم


البته عزیزم

فکر میکنم اون موقع

اینقدر عشق بینمون هست

که گفتن این جمله

نمیزاره سرخ بشیم

و کاملا با عشق و بدون خجالت برای هم

هزار بار

دوهزار بار

سه هزار بار

تکرارش میکنیم



تو اینطور فکر نمیکنی عزیزم ؟

6

مریمم



آهــــــــــــ


میم مالکیتت در دلم غوغا به پا میکرد



میدانستی ؟




هروقت که مامان مریمم صدام میزنه جون میگرم

یک حالی بهم دست میده که انگار تازه متولد شدم

دنیا جلو چشمام نورانی میشه

کلا حال میکنم

وقتی که مامان

بابا

مهرداد

مهران

میلاد

آرزو

آیدا

منو مریمم صدا میزنن


نمیدونین چه کیفی داره

چه لذتی داره

وقتی که اون میم مالکیت رو به زبون میارن



و ببینید که چقدر لذت خواهد داشت

وقتی که

مخاطب خاصت

عزیزت

شریکت

مهربونت

نفست

اینطوری صدات بزنه

و با عشق بگه

مریمم


اوووووووف


اون وقت فکر میکنم از خر ذوقی

جفتکی که تو هوا میزنم واس خودم






برای مخاطب خاص نوشت :


مخاطب خاصم پیدات شد همیشه مریمم صدام بزن

باشه ؟؟؟


مرسی


منم همیشه از اون میم مالکیت تو صدا زدنت استفاده میکنم عزیزم



فدات

5

امروز یک فیلم خنکی دیدم که خوشم نیومد

یعنی فیلمنامش جالب بود

ولی کار کارگردانش افتضاح بود


بعد با خودم گفتم خدا کنه فیلم نامه های بی نظیرم

یک کارگردان خوب پیدا کنه


بعد با خودم فکر کردم که ...


مامان و بابا دوست ندارن که کنارشون هستم

سراغ مشهور شدنو فیلم نامه هامو

فیلم سازی برم


منم گذاشتم این آرزوهامو وقتی عملی کنم که

یک یار مهربون و یک همدم خوب پیدا کردم


بعد با خودم گفتم شاید اونم دوست نداشته باشه که من سراغ خواسته هامو آرزوهام برم


شاید بهم بگه مریم بشین تو خونه تند و تند بچه به دنیا بیارو  بزرگشون کنو 

غذا درست کنو ...


وای

خدای من

فکر کردن به این موضوع دیووونم میکنه


به خدا ادم بی احساسی نیستم

از مادر شدن هم خوشم میاد

برعکس من عاشق بچه هستم

ولی دوست دارم به آرزوم برسم

دوست دارم پیشرفت کنم

دوست دارم به نوشته هام جون بدم


به خدا زندگی فقط بچه دار شدنو

بچه بزرگ کردن نیست


به خدا زندگی فقط خونه تمیز کردنو

مهمونی گرفتنو

غذا پختن نیست


زندگی اینه که به خواسته های خودت و شریک زندگیت احترام بزاری

و تلاش کنی که بهشون برسی

هم خودت

هم شریک زندگیت


وای

به خدا وحشتناکه فکر کردن به این موضوع که شوهرت

از اون دسته ادم هایی باشه که بگه من چهار پنج تا بچه میخوام


همیشه تو رویاهای خودم بوده که سه تا بچه داشته باشم

ولی میگم که

اینا همش رویاست


زندگی واقعی با رویا از زمین تا آسمون تفاوت داره 


بازم میگم

به خدا من ادم بی احساسی نیستم

به خدا منم دوست دارم مادر بشم

منم دوست دارم که عشق بین مادر و فرزندو تجربه کنم

منم دوست دارم نه ماه انتظارو تجربه کنم


ولی دوست دارم به آرزوهامم برسم


....


نمیدونم


فقط با تمام وجود دعا میکنم که هیچ وقت همچین شوهری نصیبم نشه

من نمیتونم دست از افکارمو نوشته هام بکشم

و فقط بچه بزرگ کنمو خونه داری کنم


دوست دارم در کنار خانه داری

و رسیدن به زندگیم

به هدف های خودمم فکر کنم


به خدا زن ها هم ادمن

احساس دارن

عقاید خودشونو دارن

افکار خودشونو دارن

منطق خودشونو دارن

آرزوهای خودشونو دارن 



با تمام وجود دعا میکنم که مخاطب خاصم یک فرد کاملا منطقی باشه

که بتونه منو درک کنه

و ازم زیاد بچه نخواد


بازم میگم

من بچه دوست دارم

من عاشق بچه هستم

ولی نه اینکه تند و تند بچه دار بشم 


خدا کنه مخاطب بهم غر نزنه که بشین کارای خونه رو بکن

بچه دار شو و بچه هاتو بزرگ کن

برو کلاس آشپزی

خیاطی و ...


بلکه ازم بخواد که سراغ هدف های زندگیم برم

ازم بخواد که تلاش کنم به آرزوهامون برسیم

به خواسته هامون برسیم

و اینقدر در کنار هم

و با هم

تلاش کنیم تا دوتایی در کنار هم به تکامل برسیم


کمکم کنه تا یک یا علی بگمو شروع کنم به ساختن فیلم هام

کمکم کنه تا به فیلم نامه هام جون بدم

کمکم کنه تا به آرزوهام برسم


خدایا

خدایا

خدایا

خدایا

ازت خواهش میکنم

ازت التماس میکنم

که یک مخاطب خاص بهم بده

خاص خاص باشه

ازت خواهش میکنم خدا

ازت میخوام که منطقی باشه

منو درک کنه

منم درکش کنم

منم جونمو براش بزارم



برای مخاطب خاص نوشت :


عزیزم

مهربونم


وقتی به هم رسیدیم

کمکم کن که به آرزوهام برسم

کمکم کن که به هدف هام برسم


منم کمکت میکنم

منم تا جایی که میتونم

کمکت میکنم که به تمام هدف ها و خواسته هات برسی


اگر تو بی منطق باشی

و فکر کنی که زن گرفتی

واسه اینکه تند و تند بچه دار بشه

بچه بزرگ کنه

برات آشپزی کنه

برات خونه رو تمیز کنه

برات مهمون داری کنه


من دق میکنم نفسم


باور کن اگر تو همچین دیدگاهی داشته باشی

من دق میکنمو میمیرم


میدونم دختر لوسی بار اومدم

ولی باور کن بی نهایت احساساتی هستم


یعنی خونه داری رو دوست دارم

بچه داری رو بی نهایت دوست دارم


ولی هرچیزی زمان خودشو داره


بزار من به هدف هام برسم 

ازت خواهش میکنم


من به کمک تو نیاز دارم

اخه وقتی که تو بشی شریک زندگیم

بشی همه چیزم

بشی سایه ی سرم

جز تو که من کسی رو ندارم


پس بزار همیشه پناه خوبی برام باشی

بزار کنارت احساس آرامش و امنیت کنم

بزار بفهمم

و احساس کنم که برات مهم هستم

و کمکم میکنی


بزار بدونم منطقی هستی

بزار برام آشکار بشه که زنو واسه بچه داری و پرستاری و کارکردن و خیلی چیزای دیگه نمیخوای


بزار فکر کنم زن گرفتی که باهاش به تکامل برسی

همونطور که من در کنار تو

با تو

به تکامل میرسمو

و از زندگی کردن با تو جون میگیرمو رشد میکنم



کمکم کن مخاطب خاصم

کمکم کن تا دوتایی به آرزوهامون برسیم


ممنونم ازت




4

هیچی به اندازه این لذت نداره که لب دریا بشینی فکر کنی و آب پرتقال بخوری

چقدر بده که مشهد دریا نداره

واقعا چرا مشهد دریا نداره ؟؟؟؟؟

چی میشد اگر دریای خزر یک کوچولو میومد اینورتر ؟

یک کوچولو که نه

ولی میومد نزدیک مشهد دیگه

دیگه همیشه لب ساحل پلاس بودم

والا ...





عاشق دریام
عاشق جنگلم
عاشق کویرم
عاشق سفرم

به خیلی چیزا علاقه دارم که دوست دارم بهشون برسم

مثل سفر کردن به همه جا

حالا نمیخوام همین اول زود بپرم رو کشورای دیگه

نه
میخوام همین ایران خودمونو خوبه خوب بشناسم
و به همه جاش سفر کنم
به تمام کویر هاش
دریاهاش
جنگلاش
کوه هاش
استان هاش
شهرهاش
روستاهاش

و خیلی جاهای دیگه

با خانواده زیاد سفر میرم
ولی اینکه به یک مخاطب خاص بری
یک لذت دیگه داره

اینکه باهاش بری وسط یک کویر
روزها اون کویرو بگردین
به تمام نقاطش بری
کوه های سستشو لمس کنی
روشون راه بری

و شب
سرتو بزاری رو شونشو
کنار هم دراز بکشیدو
به آسمون نگاه کنید
به عظمت خدا بنگری
به ستاره های زیباش خیره بشی
و به ماهش چشمک بزنی و بابت مهتاب ازش تشکر کنی

یا اینکه با مخاطب خاصت بری جنگل

خیلی با مامان اینا رفتم جنگل
ولی میدونم رفتن با مخاطب خاص یک لذت خاص دیگه ای داره

و خیلی تفریحات دیگه
که دوست دارم فقط با مخاطب خاصم انجام بدم
دوست دارم فقط و فقط اون باشه
تا به اون تفریحات برسم

خدا کنه که مخاطب خاصم
یکی باشه که اهل حال باشه
و همینطور که من دوست دارم سفر کنم
اونم به سفر کردن علاقه داشته باشه
اونم عاشق کشف کردن منطقه های ناب و دست نخورده باشه
اونم عاشق تجربه کردن باشه
اونم با من همدل باشه

یا اگر نبود
در کنار من
به این گردشگری ها
به این سفر ها
علاقه پیدا کنه
همونطور که من به تمام دوست داشتن های اون علاقه پیدا میکنم
و به تمام خواسته هاش احترام میزارم



برای مخاطب خاص نوشت :


وقتی میگم بریم سفر

پسر بدی نشی که سرم غر بزنی

بگی ولش کن

حوصله داری

بیخیال


تروخدا بزار در کنار تو به آرزوهام برسم

به خواسته هام برسم


بزار در کنار تو چیزایی رو تجربه کنم

که هیچ وقت نه تو تنهایی

نه با خانواده

نه با دوستان

و نه با هیچ کس دیگه تجربه کردم

باشه ؟


منم قول میدم

قسم میخورم

که همیشه به خواسته هات

به علاقه هات

به آرزوهات

احترام بزارم

و بهشون جامه ی عمل تن کنم



قول میدم مخاطب خاصم


بعدشم وقتی که ایران گردیمون تموم شد

میریم سراغ کشورهای دیگه 

3

امروز سر میز صبحانه به مامان خانوم میگم : دوست دارم تا ترم بعد که میرم دانشگاه ازدواج کنم


آقای کوچک خانواده با کمی صدای قاطی شده با غیرت میگوید : خجالتم خوب چیزیه


مامان خانوم میگوید : چرا؟


مریمی میگه : اخه میخوام ابروهامو بردارم و تغییر کنم


مامان خانوم با تعجب میگوید : خب اینکه ازدواج کردن نمیخواد ،

پاشو برو همین الان ابروهاتو بردار ،

برا یک ابرو برداشتن میخوای خودتو بدبخت کنی دیوونه ؟ (به شوخی گفت)


مریمی میگه : آخه میخوام وقتی میپرسن چی شده تغییر کردی بگم ازدواج کردم


مامان خانوم و آقای کوچک خانواده این قیافه ای میشوند : 






خداییش خیلی دوست دارم الان ازدواج کنم

نه اینکه ازدواج کنم برم سر خونه زندگیم

ولی یکی رو داشته باشم که همه جوره خیالم راحت باشه


میگم خیالم راحت باشه

منظور این نیست که از ترشیدگی میترسم

اخه هنوز سنی ندارم که بخوام به ترشیدگی بودنم

یا ترشیده شدنم فکر کنم


(هرچند که من صد در صد مخالفم با این لغت ترشیده)


ولی دوست دارم

یکی باشه که بدونم هست

که بدونم تا ابد کنارمه

که ...


بابا منظورمو بفهمید دیگه




کلا این نیاز هر دختر و پسریه

که به یک سنی میرسه

احساس میکنه به یکی نیاز داره


منم الان به مخاطب خاصم نیاز دارم

اینکه کنارم باشه


دوران عقدو خیلی دوست دارم

دوست دارم الان عقدم کنن

تا وقتی که درسم تموم میشه

برم سر خونه زندگیم


خیلی خوبه




پی نوشت :


یک جمله ای هست که همیشه میگه:


مراقب آرزوها و افکارتان باشید


منظورش اینه که به هر چیزی که فکر کنی

و آرزوشو داشته باشی

بهش میرسی

واسه همین میگه مراقب باش که درست فکر کنی

و درست آرزو کنی


خودم هنوز نمیدونم این فکری که تو سرمه

این خواسته ای که دارم

واقعا خوبه یا نه


فکر کردن که بهش خوبه

ولی اینکه تو اون موقعیت قرار بگیری

نمیدونم


شاید بد باشه

شاید سخت

شاید غیر قبال تحمل


واقعا نمیدونم


ولی وقتی زندگی و رابطه ی

مهردادو آرزو

و مهران و آیدا

و مخصوصا

مخصوصا

مخصوصا

مامانو بابارو میبینم


دلم میخواد منم واسه خودم

یک همدم

یک مهربون

یک ادم واقعی

یک مخاطب خاص داشته باشم


وقتی که آرزو با آرامش سرشو میزاره رو شونه مهرداد

یک حس خاصی میاد سراغم

یک فکر خاص

یک رویای خاص

یک آرزوی خاص


با خودم میگم حتما خیلی لذت بخشه


وقتی خودم میرم کنار مهردادم

یا مهرانم

یا میلادم میشینم

(میم مالکیت همیشه نشان گر عشق و علاقه است)

و سرمو میزارم رو شونه هاشون

به قدریس لذت میبرم که حد و اندازه نداره

و یک احساس امنیت میاد سراغم

اینکه همیشه و در هر شرایطی میتونم با خیال راحت

بهشون تکیه کنم


ولی میدونم که حس من

با حس آرزو

خیلی خیلی فرق داره


آرزو سرشو میزاره رو شونه شریک زندگیش

ولی من میزارم رو شونه ی برادرم

حامی که دارم


...


نمیدونم

ولی دوست دارم این حسو

تجربه کنم


همین

...




برای مخاطب خاص نوشت:


بیا تا سرمو بزارم رو شونت ببینم چه حسی داره


بیا تا زود برم ابروهامو بردارم


(این جمله ی آخری شوخی بود جدی نگیر)



ولی فکرشو بکن چقدر جالب میشه

که معیار یکی واسه ازدواج

برداشتن ابروهاش باشه 


2

امروز با آقای پدر و مامان خانوم رفتم بیرون تا خونه ببینم  (حال درونی بد بود شدید )

خونه یک منطقه ای بود که نه بالاشهر بود نه پایین شهر

متوسط بود

هرچی بود آشغال بود

نمیدونم چرا صاحب خانه اونقدر با افتخار خونه ی آشغالشو نشونمون میداد

بعدشم سریع از خونه اومدیم بیرون


تو دلم آروم گفتم : ای خدا خواهشا درست کن همون خونه که نزدیک خونه ی خودمونه رو بخریم

اخه هم 4 خوابه است هم اینکه بازم بالاشهر زندگی میکنیم 

هم اینکه مامان خانوم  از اون خونه خوشش اومده



10 دقیقه طول نکشید که گوشی آقای پدر زنگید

جواب داد و گفت باشه فردا میام


چشماش از شادی برق میزد

رو به مامان خانوم کرد و گفت : داره کم کم درست میشه ، قرار گذاشته فردا بریم برا قرارداد خرید خونه صحبت کنیم



برانگیخته شدم

خیلی خیلی زیاد برانگیخته شدم

یعنی خدا اینقدر منو دوست داره که نمیدونستم ؟

ده دقیقه از خواستم نگذشته بود که عملیش کرد 



چقدر خدا مهربونه

چقدر نازنینه

چقدر ماهه


کاش قدردان این همه خوبیش باشم


وقتی که اومدم خونه

به شدت به فکر فرو رفتم

اینکه تا الان هرچی ازش خواستم بهش رسیدم

خودمو با تمام ادمای اطرافم مقایسه کردم

از دختر خاله ها و پسر خاله ها گرفته

تا تک تک اعضای خانواده پدریم و خیلی های دیگه

حتی با دوستای دورو  نزدیک هم خودمو مقایسه کردم

از هر دید که نگاه میکردم

میدیدم که من همیشه

و در همه شرایط بهترین هارو داشتم

و بهترین بودم


بهترین خانواده

بهترین مادر

بهترین پدر

بهترین برادر

بهترین زندگی

بهترین تفریح

بهترین موقعیت

بهترین جایگاه

بهترین ...


همه چیزم همیشه بهترین بوده


خدا کنه همیشه همینطور باشم

بهترین باشم

مثل همیشه

مثل روزهای قبل

مثل ماه های قبل

مثل سال های قبل

مثل همیشه



خدا کنه کنه که مخاطب خاصمم بهترین باشه

خدا کنه عاشقم باشه

دوستم داشته باشه

خدا کنه که من عاشقش باشم

دوستش داشته باشم

خدا کنه کمکم کنه تا به چیزایی که میخوام برسم

خدا کنه من بتونم کمکش کنم تا به خواسته هاش برسه

خدا کنه همدیگرو درک کنیم

خدا کنه بهترین زندگی رو واسه هم بسازیم

خدا کنه عاشق هم باشیم

تا همیشه

تا ابد



وقتی کوچیکتر از الانم بودم

و از عقایدم و معیارام برای مامان میگفتم

میخندید

میگفت مریمم اینا معیار نیست

اینا همشون رویاست

تو داری تو رویا زندگی میکنی


ناراحت میشدم از حرفش

میگفتم مگه نمیگن خواستن توانستن است

مگه نمیگن به هرچیزی فکر کنی بهش میرسی


ولی وقتی که کم کم بزرگ شدم

دیدم آرزو و رویا

خواستن با خواب و خیال

چقدر

چقدر

چقدر

چقدر

فرق داره



میدونم خیلی حرف زدم 


ولی خب

اینا چیزایی که یکدفعه به ذهنت میرسه

بعد به دستات

بعدم میاد تو وبلاگ


در اخر که بخوام کلامو به اتمام برسونم

خدارو صد هزار بار شکر میکنم

و ازش میخوام که مثل همیشه بهم بهترین هارو بده بازم بهم بهترین هارو بده

مخصوصا در مورد مخاطب خاصم


ازش میخوام بهترینش مال من باشه

بهترینه بهترینش



برای مخاطب خاص نوشت :


امیدوارم هرجا هستی

بخندی

سالم باشی


حرف دیگه ای ندارم که بزنم

1

باید که دلمو به یک چیزی خوش کنم

حالا میخواد هرچی باشه

***

دستامو لاک زدم

اول مشکی بود

ولی چون آقای کوچک خانه دوست نداشت پاک کردم

کردمش صورتی خیلی کمرنگ


****


زدن این وبلاگم یک چیزی مثل دلخوشیست


دلخوشی واسه کسی که یکروزی میاد


دوست دارم از احساساتم

افکارم

دیدگاهم

عقایدم

واسه کسی که میشه همه چیزم بنویسم


فرد خاصی نیست

یعنی شخص مورد نظری وجود نداره


فقط میدونم یک روزی میاد


و تا وقتی که این شخص

این آقا

این مهربون

قابل شناسایی نیست

مخاطب خاص صدا زده میشه 


اینجا از خودم

و چیزای که در ذهنم تداعی میشه

برای مخاطب خاصم مینویسم

تا یکروی

بخونیم

بخندیم


و یاد کنیم