مریمی

مریم مینویسد

مریمی

مریم مینویسد

34


چشمانم را مانند کودکی که با آبنبات گول میزنند

با عکست قول میزنم


اما فریاد دل را چه کنم ؟؟؟



این متنو  رو خیلی دوست دارم


هنوز جدایی و انتظار واسه یک عشق رو تجربه نکردم


ولی فکر میکنم اگر یک روزی با مخاطب خاصم آشنا بشم

و عاشقانه همو دوست داشته باشیم

و اون بخواد بره ماموریت یا مسافرت

چقدر دلم براش تنگ بشه

چقدر باهاش تماس بگیرم

چقدر عکسشو ببینم


ولی به روزی که بخواد برگرده

چقدر خودمو تو بغلش جا بدم

چقدر خودمو براش لوس کنم

چقدر ...



اوووووووووم

چقدر رمانتیکه این جور زندگی های عشقولانه



ولی همیشه سعی میکنم کنارش باشم

هیچ وقت نزارم نه اون منو تنها بزاره

نه من اونو تنها بزارم



فکر کنید مثلا بره یک ماموریت کاری

و چند روز نباشه

وقتی که بر میگرده

تو خودتو حسابی براش خوشگل کنی و مدت ها تو بغلش باشی و بیرون نیای


واییییی


خیلی خیلی خیلی هیجانیه


33


دلم میخواد اینقدر محکم تو بغلم فشارت بدم

که حس کنم تا اخر عمر بهم چسبیدی و کنده نمیشی 




برای مخاطب خاص نوشت :


دوستت دارم عزیزم

32



میخوام فردا بدون خوندن امتحان بدم

ریسک زیادیه

ممکنه بیوفتم


ولی میرم جلو


مثل یک مرد



رومینا نوشت :


رشتمو دوست ندارم

(برای او نوشت ) 31

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

30



این روزها به شدت خسته کننده است


ولی زندگیمو با تمام وجود دوست دارم



برای مخاطب خاص نوشت :


دفعه ی بعد میخوام یک آپی بزارم که خودم شخصا موضوع شو دوست دارم


کاش پیدا بشی سریع




29

چقدر بده که شوهرتو خورد کنی


وقتی فکر میکنم

میبینم اصلا عاطفه هنوز یک زن زندگی نیست

نمیتونه محمدو خوشبخت کنه


خیلی خیلی بچه است

هنوز بزرگ نشده


چون حرفایی میزنه

کارایی میکنه

که واقعا شوک میشی


فکر کن جلو همه ی ما محمدو خورد میکنه

از پسر های دیگه تعریف میکنه

قربون صدقه ی پسر های پولدار میشه

جلف بازی در میاری

به محمد میگه مردا همشون خرو احمقن مثل تو

به محمد میگه تو اصلا در سطح من نیستی

به محمد میگه مگه من خرم تو خونه بشینم به پای تو

و ...


محمد هم فقط میخنده و ساده میگذره


یا اینکه اون روز به محمد میگه وقتی که مامانت اینا اومدن خاستگاریم

و قرار شد بریم خرید عروسی

هیچ کدوم از خانوادت حق ندارن باهامون بیان


یا اینکه به محمد میگه

بابات حق نداره تو کارای من دخالت کنه

حق نداره به من حرفی بزنه

اگر چیزی بگه جوابشو میدم


و ....


خیلی دوست دارم بشینم یک روز با عاطی حرف بزنم

بهش بگم عاطی این رسمش نیست

این زندگی نیست

این شوهر داری نیست

این ازدواج نیست


میخوام بهش بگم بزرگ شو

عاقل شو

بی عقل نباش

غیر منطقی نباش


مگر مامان و بابای محمد کی رو دارن؟

اون زن و مرد تنها به تو چیکار دارن؟

محمد بچه ی اخر اوناست

دلشون به این بچه ی اخرشون خوشه

چرا میخوای همه ی دلخوشیشونو بگیری


دلم میخواد بهش بگم ...


ولی میدونم این گفتن ها هیچ فایده ای نداره

چون عاطی دختری نیست که گوش بده



ولی واقعا چرا ادما اینطورین ؟

چرا اینقدر نامهربون هستن ؟

چرا همیشه فکر میکنن مادر شوهرو خواهر شوهرو پدر شوهر بدترین موجودات رو دنیا هستن؟

چرا نمیخوان با خانواده های شوهرشون یا زنشون رابطه ی خوبی ایجاد کنن؟


من خودم دوست دارم اگر روزی ازدواج کردم به خانواده ی همسرم بهترین رابطه رو داشته باشم

با مادر شوهرم برم بیرون

خودمو تو بغل پدر شوهرم بندازم

همش باهاشون بریم خرید

بازار

بیرون

تفریح


هر روز قربون صدقشون بشم

مثل مامان و بابای خودم دوستشون داشته باشم


اخه اونا یک عمر زحمت کشیدن

زحمت همسر منو کشیدن

اخه اونا هم مثل مامانو بابای خودم هستن

چه فرقی دارن ؟؟


آخه یکی بیاد به خودم بگه مریم وقتی با من ازدواج میکنی باید دور پدر و مادرتو خط بکشی من قبول میکنم ؟

خب معلومه که نه

هیچ فرزند با محبت و قدر شناسی این کارو نمیکنه

چون پدر و مادرمون برامون ارزش دارن


ولی عاطفه ...


نمیدونم چی بگم

فقط از خدا میخوام که زندگی خوبی با هم داشته باشن

و خوشبخت بشن


خدا کنه یک روزی که مزدوج شدم

خانواده همسرم منو دوست داشته باشن 


مامان همیشه بهم میگه تو خیلی خیلی دختر مهربونی هستی

و هرکی تورو خوب بشناسه واقعا عاشقت میشه

پس نگران این نباش که خانواده ی آیندت دوستت دارن یا نه



خدا کنه بتونم بهترین عروس بشم

و اینقدر براشون خوب باشم

و ازم راضی باشن که منو مثل دخترشون بدونن

نه عروس


مثل آرزو

که مامانو بابا جونشونو واسش میدن

مثل من که عاشق آرزو هستم و اصلا فکر نمیکنم که زن داداشمه

همیشه حس خواهر بزرگ داره برام


خیلی دوست دارم با خواهر شوهرمو برادر شوهرم رابطه ی خوبی داشته باشم

طوری که احساس کنن خواهرشونم


نمیدونم


ولی ایشالا همه چیز درست بشه

و همه ی جوونا خوشبخت بشن


آمین

28

آدما هزاران دسته هستند

یکی دوتا نیستن

باهم فرق دارن


خدا کنه مخاطب خاص من از دسته ای باشه که بتونیم کنار هم خوب و خوش باشیم


اگر این اتفاق بیوفته عالی میشه




رومینا نوشت :


سربسته منظورمو گفتم

بفهمین دیگه



27


❤ تاریکی اتـــاقـــم شــکســتــه می شــود بــا نــوری ضعـیــف . . .

لــرزشـی روی  تـخــتــم اتــفــاق مـیـفـتـد ! !

عاشق این صدا  بــودم امــا . . .

چــشــم هــایــم را مــیــمــالـــم . . .

new message

تـــا لــود شـود آرزو می کنــم کــاش تــو بــاشی . . .

سـکــوت می کنــم ، . . .



آرزوی بــی جــایــی بود




جریان ماهم شده
مثل جریان اون ترکه

که یکدفعه صدای دزدگیر ماشین میاد
زود از پله ها میره پایین تا ببینه چرا ماشینش به صدا در اومده
وقتی که پایین میرسه
تازه یادش میاد که اصلا ماشین نداره


حالا هم ما اینطوری شدیم
والا


واسه گوشیمون اس میاد
مثل نهنگ روش شیرجه میزنیم
انگار که خاطر خواه داریم
یا عشقمون بهمون اس زده
بعد که اسو باز میکنم
یادمون میاد ما اصلا کسی رو واس خودمون نداریم


هه
هه

26



ای خــــــــــــــــــدا



حالمان خوب نیست چرا ؟؟

25

- امروز فهمیدم مهدی (پسرخالم) تصادف کرده بیمارستانه


- اصلا حوصله ی درس خوندن ندارم




بعضی روزا هست که بی نهایت بی حوصله میشی

طوری که حتی حوصله ی خودتم دیگه نداری

والا ...



دلم این روزا خیلی چیزا میخواد

هر ثانیه هم فرق داره با ثانیه قبل


ولی وجود مخاطب خاصم

خواسته ای که هیچ وقت تغییر نمیکنه

و همیشه تو لبست خواستنی هام هست



الانم دلم تتختمو میخواد

یک خواب راحت

یک خواب زیاد


اووووووووووووووم